نگاهی به طراحی داخلی در معماری اصیل ایرانی

معماری داخلی به عنوان طراحی هدفمند فضاهای داخلی و ساماندهی آنها به منظور استفاده بهینه كاربران، از زمان‌های دور با آدمی‌همراه بوده‌است….
مصریان باستان همواره توجه ویژه‌ای به‌ارایه بندی فضاهای داخلی داشته‌اند و با استفاده‌از نقاشی و تندیس‌ها بر غنای فضای داخلی معابد و مقابر خود می‌افزودند.‌ از دوران رنسانس نیز كه معماران همراه و همگام با سایر هنرمندان به دنبال تولید فضاهای معماری متفاوت بودند، توجه به فضاهای داخلی اهمیتی كم‌تر از كلیت بنا نداشته‌است.‌ نقاشی‌های میكل آنژ مانند آنچه در سینسیناتی دیده‌می‌شود از این ‌قبیل طراحی‌های داخلی است كه هنرمندی نفاش سعی بر فضا سازی داخلی كرده‌است.‌ در ایران نیز توجه به فضاهای داخلی جدای از نماهای خارجی همواره مورد توجه معماران قرار داشته‌است.در مجموعه عظیم تخت جمشید كه برای ساخت آن تمام هنرمندان و صنعتگران خبره دنیا به‌ایران آورده شدند، حجاری‌ها، جزئی تحكیم كننده در فضاهای داخلی است.‌ كاخ‌های بزرگ هخامنشی در پاسارگاد، تخت جمشید و شوش علاوه بر اینكه شاهكار معماری هستند از نظر هنرهای تزیینی اهمیت فوق‌العاده دارند. حجاری این كاخ‌ها در كمال دقت و ظرافت انجام گرفته و كلیه جزییات بر روی سنگ حجاری شده‌است. برای نمونه باید از نقش داریوش بزرگ و خشایارشا بر دیوار بنای خزانه داریوش در تخت جمشید نام برد.این نقش، داریوش را در حالیكه بر تخت نشسته و گل نیلوفر در دست و دو بخور‌دان در جلو او قرار دارد نشان می‌دهد. در مقابل داریوش مردی با لباس مادی ایستاده و دست خود را جلو دهان گرفته‌است. پشت سر داریوش، خشایارشا ولیعهد او ایستاده و در پشت خشایارشا به ترتیب یك سردار پارسی و اسلحه دار مخصوص شاه و بالاخره دو سرباز گارد شاهی ایستاده‌اند. علاوه بر حجاری از كاشی مینایی نیز در تزیین كاخ‌ها استفاده شده‌است كه نمونه‌ آنها نقش سربازان جاوید در شوش است.‌ ستون‌های بلند و سرستون‌های عظیم هخامنشی نیز كاملاً جنبه تزیینی داشته‌اند. قسمت جالب حجاری، نقش خنجری است كه به كمر اسلحه دار مخصوص شاه بسته شده‌است غلاف این خنجر بهترین معرف هنر تزیینی در ایران عهد هخامنشی است.

در مساجد ایران نیز توجه به تمام جزئیات فضای داخلی مثل رنگ، آرایه و میزان نور به دقت مورد توجه بوده‌است.‌ طراحی هر فضا به تناسب عملكرد فضا صورت می‌گرفته‌است. شبستان‌های جنوبی با ارتفاعی معمولا كمتر و طراحی متفاوت از سایر شبستان‌ها بوده‌اند و ایوان‌ها و ورودی‌ها معمولا با دقت كاشی‌كاری می‌شدند. كاربرد آجر در معماری دوره سلجوقی بسیار رواج پیدا كرد و از انواع طرح‌های هندسی در آجر استفاده می‌شد. هنر آجرتراشی و تزیینی بنا با آجرهای تراشیده، از قرن پنجم قمری در ایران معمول بوده‌است. در كنار این تزیینات بسیار زیبای آجری، كتیبه‌ها و خطوط تزیینی،‌ با استفاده‌از آجر تراشیده، یكی از ویژگی‌های معماری سلجوقیان است. شیشه‌های دوره‌اسلامی‌كه‌ آغاز آن (قرن هفتم و هشتم میلادی) قرن اول قمری است، از آمیختگی میان تمدن‌های امپراتوری روم شرقی (بیزانس) و پارت و ساسانی،‌ در ایران حاصل شده‌است. با توجه به‌اشیاء شیشه‌ای كشف شده، این هنر در سمرقند،‌ شهر ری،‌ جرجان و نیشابور رونق بسزایی داشته‌است. وجود اشیاء متعلق به سده پنجم تا اوایل سده هفتم قمری حكایت از رونق صنعت شیشه‌گری در دوره سلجوقی می‌كند و با كشف اشیای شیشه در جرجان ونیشابور می‌توان نواحی خراسان و گرگان را از جمله مراكزساخت اشیای شیشه‌ای دانست. در اوایل دوران اسلامی ‌كاربرد گچ در تزئینات معماری، از جایگاه والایی برخوردار بود بطوریكه‌ اغلب سطوح بناها را با آن اندود می‌كردند و روی آن را گچ‌بری رنگی تزئین می‌کردند.

در قرن پنجم هجری قمری، تغییراتی در ظاهر گچ بریها پدیدار گشت كه محصول خلاقیت و ابتكار بود. در این دوره گچ بری از نظر تنوع اجراء به مرتبه حیرت انگیزی دست باقتو در اغلب موارد و در نحوه‌استفاده‌از گچبری نیز تغییراتی پیدا شد به گونه‌ای كه كم كم بطور موقت، گچ بری جای خود را به رشد عظیم آجر كاری دوره سلجوقی داد. اما این بدان معنا نبود كه گچ بری جایگاه والای خود را بطور كلی از دست بدهد چرا كه وجود گچ بریهای بسیار غنی همچون گنبد علویان همدان موید این نكته‌است كه گچ بری به موازات آجر كاری به پیشرفت و تكامل خود ادامه داد.‌


در دوره صفوی، تزیینات چوبی در بناهای غیرمذهبی دارای نقش اصلی بود و در آنها میزان بیشتری ازتذهیب‌كاری و نقاشیهای لاكی استفاده می‌شد. طرحهای آنها با هنر مینیاتور دارای رابطه نزدیكی بود. كنده‌كاری و خراطی به ویژه در درها و سقفها خود هنر خاصی دراین دوره بوده‌است. نقاشی‌های دیواری (فرسك) در كاخ عالی‌قاپو، قصر اشرف و چهلستون و همچنین آیینه‌كاری به عنوان نوعی تزیین جدید دربناها، مانند آیینه خانه، مورد استفاده قرار گرفته‌است. هنر كاشیكاری و همچنین شاهكارهای درخشان و پرجاذبه هنر گچبری پس از اسلام در ایران كه‌از بناهای دوره سلجوقیان و ایلخانیان رواج یافت، در دوره صفویه به‌اخرین حد زیبایی وتكامل رسید. سه قسم كاشیكاری مهم در تزیین بناهای این دوره چشمگیر هستند: كاشی یكرنگ، كاشی موزاییك یا معرق و كاشی هفت رنگ. بناهای دوره صفوی كه با این نوع كاشیكاری آرایش شده‌اند، در هیچ جای دنیا نظیر ندارند. نكته قابل توجه در تزئینات داخلی و خارجی بناهای سنتی ایران این است، كه تزئینات جزئی از بنا بوده و هیچ گاه به صورت بزك و عنصری اضافی نبوده‌است حتی در دوره‌ای سفت كاری و تزئینات هم زمان اجرا می‌شد.‌ این میزان توجه به‌ارایه و تزئینات سبب ارتقای كیفیت فضاهای مورد استفاده بوده‌است.‌ معماری كویری ایران به ویژه در خانه‌ها، به علت ماهیت درونگرای آن سرشار از نمونه‌های بدیع و زیبای طراحی داخلی است كه در آن ایجاد فضایی در تضاد با محیط كویری و القای حس زندگی و سرسبزی درون بنا از مهمترین اهداف معماران سنتی در طراحی داخلی بوده‌است. استفاده‌از شیشه، آئینه، گچ كاری و هنرهای ظریفه دیگر در تزئین و آرایه بندی فضا، تمام ملاحضات زیبایی شناسی، اقلیمی‌و حتی شرعی را نیز شامل می‌شده‌است به عنوان مثال شكل‌گیری آیینه‌كاری به عواملی چند بستگی داشته‌است.



این عوامل عبارتند از:

1 ـ نیاز به روشنایی موجب شد تا از آیینه برای تزئین استفاده شود. زیرا در این صورت با حداقل نور می‌توان روشنایی زیادی ایجاد كرد.

 ـ چون طبق دستورات دینی هنگام عبادت نباید چهره خود را در آیینه دید، آیینه‌ها به حال شكسته قرار گرفتند به نحوی كه‌اگرچه در مقابل آن قرار گیرید نمی‌توانید چهره خود را ببینید.

3ـ علاقه به تزئین زیارتگاه‌ها موجب شد تلاش برای تزیین بكار رود.

4- چون بكارگیری تصاویر موجودات زنده‌اعم از انسان و حیوان در محل عبادت در اسلام در مقابل نمازگزار مجاز نیست تزئینات شكل هندسی بخود گرفت. این ویژگی‌ها آثار هنری آیینه‌كاری را در ایران بوجود آورد.

در دوران قاجاریه كه به سبب تعاملات فرهنگی و مراودات سیاسی، معماری اروپایی به جای معماری ایران در ساختمانهای دولتی و برخی كاخها الگو قرار گرفت، توجه به هنرهای ظریفه‌افزون شد.‌ نمونه‌های زیبایی از پنجره‌های رنگی، گچ كاری و آئینه كاری را می‌توان در خانه‌های به جامانده‌از دوران قاجار به ویژه در كاشان یافت.‌ خانه بروجردیهی به عنوان یكی از بهترین آثار معماری ایران سرشار از خلاقیت‌های هنرمندان سنتی ایران است.

هویت در معماری

گفت‌وگو با اندرو بنجامین، استاد فلسفه هنر دانشگاه موناش استرالیا

مفاهیم و معانی خاص نهفته در آثار معماری و توالی این معانی در طول قرن‌ها زندگی بشر گویای اندیشه انسانی و تحول آن بوده‌اند. تجربه حضور در فضای معماری به عنوان یک اثر هنری تمام ابعاد وجودی مخاطب را چه به لحاظ فیزیکی و چه به لحاظ ذهنی در بر می‌گیرد و پیام اثر هنری با قدرت بسیار به واسطه چنین حضوری به مخاطب القا می‌شود.
اندرو بنجامین استاد فلسفه هنر در دانشگاه موناش و دانشگاه سیدنی استرالیا در گفت‌وگوی خود به تاثیرات اندیشه انسانی و معماری بر یکدیگر می‌پردازد. بخش دوم این گفت‌وگو را در اینجا می‌خوانید.
اجازه دهید حالا به معماری بپردازیم، یکی از مواردی که مورد توجه خاص شماست. برای من جالب است، رویکرد شما را به معماری بدانم. در چارچوبی که هگل تعریف می‌کند معماری در مرتبه عقل قرار دارد. روح به سمت رهایی از جسم حرکت می‌کند به همین جهت به نظر می‌رسد که زبان شعر ایده‌آل هنری باشد. کنجکاوم نظر شما را درباره معماری و ارتباط آن با فلسفه بشنوم.
این چیزی است که من از دو نقطه نظر متفاوت زیاد به آن اندیشیده‌ام. گادامر در اثر «حقیقت و روش» به شکلی متفاوت از هگل معماری را به عقل مربوط می‌داند و برای معماری جایگاه ویژه‌ای در ورای هنرها قائل است.
فلاسفه زیادی در باب معماری صحبت کرده‌اند. اما آنها در واقع درباره معماری صحبت نکرده‌اند، آنها درباره طریقی که به آن سبب جایگاه فلسفی پیدا می‌کند سخن گفته‌اند. این مساله را می‌توانیم در گفتار هایدگر درباره معبد ببینیم یا جایی که او به خانه روستایی‌ها پرداخته و در نوشته «ساختن تفکر سکونت» می‌گوید. سکونت اینجا شکل می‌گیرد و در شرح این گفته چندین عکس می‌آورد. اما او به معماری خانه نمی‌پردازد، ساختار فیزیکی و شکل‌گیری‌آن را مد نظر ندارد.
مساله فلسفی که پیش می‌آید به اینگونه است: «واژه معماری چه هویتی به همراه دارد؟» من در اینجا می‌توانم به دو نکته اشاره کنم. معماری شیوه‌های مختلفی را در بر می‌گیرد. معماری خانگی، معماری موزه، معماری بیمارستان و... شاید در تمام این‌گونه‌ها تکرار ببینیم اما هر کدام حسی متفاوت القا می‌کنند. همه آنها را معماری می‌نامیم. به باور من در اینجا دچار یک استفاده نابجا شده‌ایم چرا که یک کاربرد واحد برای تمام این‌گونه‌ها فرض کرده‌اید. تمام این کاربردهای مختلف را باید در قالب یک کل تحت نام فلسفه مطالعه کرد. معمار به یک طریقی مشابه عمل می‌کند.
باید بگویم که مفهوم معماری از ساختمان جداست.معماری را می‌توان ساختمان دانست که فضا را بر انتقاد باز می‌گذارد. حال اگر انتقاد را از میدان معماری خارج کنیم تنها ساختمان از آن باقی می‌ماند. ساختمان یک موزه را تنها از چهارستون آن نمی‌توان تشخیص داد بلکه از همان درب ورودی تا سایر جزئیات داخلی معماری‌ آن از آن یک موزه می‌سازد. همین بعد انتقادی در درون معماری، معماری را به فلسفه نزدیک می‌سازد. در اینجا بر روشی که فلاسفه به واسطه آن روش دلایل فلسفی خود را شکل می‌دهند تاکید می‌کنم.
پس مشکل اینجاست که معمولا معماری به عنوان ایده معماری شناخته شده است و فلسفه خودش را در حکم وسیله‌ای برای درک و فهم ماهیت معماری مطرح کرده است. در حالی که طبق گفته شما ممکن است انسان در حال ساختن برخلاف ایده فلسفه و معماری حرکت کند.
این چیزی است که سعی کردم در بخشی از کتاب «رخداد جمعی» که به هگل اختصاص داده‌ام، به آن بپردازم. مشکل این مبحث غیرمتعارف بودن آن است.
معماری، در گذر از ذهنیات به عینیات و بالعکس فهم می‌شود. تصوری که آدمی از فضای ساخته شده دارد، در طول راهی که باید توسط وی طی شود تا به تصویری خاص در آید تا سپس ترسیم شود و از صافی‌های خاص بگذرد، آدمیزاد شاید بتواند آنچه دیده است را به سخن بیاورد و توفیق یابد تا جلوه‌هایی کم و بیش کامل از آنجا دیده است را به سخن بیاورد و به دیگران انتقال دهد، اما نمی‌تواند بی‌کاهش دادن پیاپی تعداد چیزهایی که در فضای معماری دیده است، از آن ترسیمی ارائه دهد. راه معکوس این نکته قابل توجه است.
آدمی می‌تواند جلوه‌هایی ملموس و محسوس از آنچه در تصور خود دارد را از راه ترسیم آنها به دیگران انتقال دهد اما نمی‌تواند بی‌تقلیل دادن پیاپی و یا به دفعات چیزهایی که در جان ذهنی خود نظم و شکل داده شده است، تصور خود را به تصویر یا ترسیم در بیاورد. گذر از ذهنیات به عینیات و بالعکس،‌ طریقه بازشناخت معماری را میسر می‌دارد و این کار، به قید کاهش دادن داده‌های کمی و کیفی‌ای که شناختشان تنها در فضای میان ذهنی آدمیان میسر تواند بود تحقق پیدا می‌کند.
▪ چه چیزی نگاه شما را به سمت معماری چرخاند؟ آیا در معماری چالش بی‌نظیری دیدی که از نقاشی به سوی معماری تغییر جهت دادی؟
ـ به دوگونه می‌توانم به این سوال پاسخ دهم. در یک سطح شخصی من به زیبایی‌شناسی ساختمان‌ها علاقه‌مند بودم. البته به‌طور مشخص این علاقه را از خلاقیت و هوش طراحانی که در زمان تدریسم در کلمبیا مشغول بودند، گرفتم نسلی از طراحان که به لحاظ ادبی فلسفی‌اند.در سطحی دیگر تمایل خاصی نسبت به محافظه‌‌کاری پیدا کردم چرا که علاقه‌مند حفظ سنت‌ها هستم، باید اضافه کنم که در این راستا مخالف منطق و عقل نیستم. معماری همیشه هستی را به ساختار یک ساختمان تقلیل می‌دهد و بدون هیچ فراری از واقعیت سعی دارد تمام آن را در ساختار خود منعکس کند. شاید به همین دلایل باشد که فیلسوفان و متفکران باید نگاه جدی‌تری به معماری و نقاشی داشته باشند و با نگاه خاص به سنت و بررسی تمامی جهات آن جایگاه تکرار در آن را شناسایی کنند. در نهایت فضای نقد را در این ساحت بگشایند.
▪ به نظر می‌رسد که معماری، برخلاف سایر رشته‌ها، باید توالی تاریخی را حفظ کند. در این راستا چه تعریفی از ساختمان دارید؟ ساختمان در چه فضایی شکل می‌گیرد؟ ساختمان‌ها به ندرت به‌طور مجزا موجودیت و هویت می‌گیرند در حالی که نقاشی را می‌توان در موزه‌ها نگه داشت، نظر شما در این باب چیست؟
ـ معماری اعلام یک حضور بزرگ در کنار تاریخی غنی و پر بار است، حکایت از زنده بودن دارد. حتی اگر تاریخ معماری به فراموشی سپرده شود اما ساختمان‌ها حضور دارند و حکایت‌گر گذشته هستند. یک ساختمان با ساخته شدنش، جهانی را می‌سازد، لذا بسیار می‌توان از فضای ایجاد شده، به واسطه خلق یک ساختمان، سخن گفت: این ساختمان بعد از هست یافتن، در حکم یک حافظه خواهد بود که تاریخی از سنت‌ها را در خود حفظ می‌کند، البته این اتفاقی است که در دنیای نقاشی نیز رخ می‌دهد، اما با این تفاوت که نقاشی‌ها در موزه و گالری نگهداری می‌شوند و به همین واسطه از چشم عموم مردم پنهان می‌ماند. برای آگاهی از تاریخ نقاشی باید به موزه‌ها رفت، اما معماری چیزی است که هر روز جلوی دیدگان ما قرار دارد.
واقعیت این است که آثار معماری، جدای از کارکردهای فیزیکی که برای آنها قائل هستیم، همواره می‌توانند از منظر دیگری مورد ارزیابی و توجه قرار گیرند که این منظر به قابلیت‌ها و کارکردهای پیامی آنها اشاره دارد. به تعبیر دیگر،‌آثار معماری گذشته از تعریف معماری به عنوان ظرفی برای زندگی، ویژگی‌های دیگری هم دارند که برای مخاطبان اندیشه‌ورز حاوی پیام‌های فرهنگی و اجتماعی بسیاری است.
تجربه حضور در فضای معماری به این دلیل حائز اهمیت است که با حضور در یک فضا و مکان، تمام ابعاد وجودی ما، چه به لحاظ فیزیکی و چه به لحاظ ذهنی، مخاطب پیام اثر قرار می‌گیرند، به تعبیری اثر معماری همچون رسانه‌ای است که پیامش با زبان فضا به مخاطب عرضه می‌گردد.
مفاهیم و معانی خاصی که در آثار معماری نهفته است باعث تداوم فرهنگی در جو فکری جامعه می‌شود. پیداست که معماری تاریخی هر کشور به قید برخورداری از هویت شکل می‌گیرد و نقش وسیله ارتباط جمعی پیدا می‌کند. به تعبیر دیگر معماری هر کشور و هر حوزه فرهنگی باتوجه به شرایط خاص طعم و رنگ می‌گیرد و سندی زنده برای موجودیت یک فرهنگ می‌شود و به عنوان یک مظهر تمدن با ما سخن می‌گوید.خصوصیت عملکردی فضا، به دنبال صفت‌های فرمال فضا می‌آید و وقتی ما اتاق را ساختیم،‌خود به خود عملکرد را تعیین کرده‌ایم.
بنابراین در معماری یعنی در ساختن فضاها، به منظور دستیابی به عملکرد باید از فرم شروع کنیم.فرم یعنی ارز‌ش‌های فضا به عنوان «سیمای طبیعی و عینی فضا» می‌تواند چیزی قابل تشخیص و اندازه‌گیری باشد، البته تشخیص فرم وظیفه مهم معمار است که از یک طرف صفت‌های ویژه فضا را بر حسب نظام طبیعی‌شان هماهنگ کند و از طرف دیگر، نیازهای مشخص هر فضای عملکردی را تشخیص دهد. هویت معماری اثر معماری در جایی و زمانی بیرون از آن نیست که بتوان آن را به بنا افزود و بدین‌سان به معماری هویت بخشید بلکه هنگامی که اثر معماری آفریده می‌شود، هویت خود را از پیش دارد و بیان می‌کند. اثر معماری امروز نیز همچون همیشه با آفرینش قلمرو و زندگی آدمی به ژرف‌ترین و کامل‌ترین شیوه، هویت خود را آشکار می‌کند به گونه‌ای که نیازمند عنصرهای بیرونی نیست که به مثابه نماد به جای خود اثر هویت آن را بیان کند.

نگاهی به مبانی زیبایی‌شناسی هنر یونان و تأثیر آن بر هنر غرب

 

(با رویکردی به تل آکرولیس)

واژه اومانیسم (‌humanism‌) یا انسان‌گرایی در مباحث فکری و معرفتی فراوان به گوش ما خورده است. همچنین خاستگاه این واژه را همواره با غرب مرتبط دانسته و آن را دلیل جدایی غرب از دیانت می‌دانیم. به راستی غرب چگونه این واژه را ملاک خود قرار داد و بدان دست یازید‌؟
غرب، همواره در طول تاریخ در جریان بازسازی و قدرت بخشیدن به خود همواره خود را از سایر ملل و تمدن‌ها به ویژه شرق مستثنا دانسته و خود را مستقل و حتی برتر از سایر تمدن‌ها دانسته است. غرب برای رسیدن به این هدف، همواره خاستگاه و زادگاه خود را فرهنگ و تمدن یونان قرار داده است. در میان تمدن‌های باستانی گذشته ‌(‌هند، ایران، بین‌النهرین، مصر...) یونان یک رقیب مهم شناخته شده و از آن‌جا که به کشورگشایی‌های متعددی هم می‌پرداخت و فرهنگ خود را در همه جا تحمیل می‌کرد، لاجرم میان این تمدن‌ها و یونان، جنگ‌ها و برخوردهای مداومی هم صورت می‌گرفت. همین عامل باعث شد که امروزه غرب به ویژه آمریکا این ملاک‌های یونانیان را مبنای کار خود قرار دهد و آن را تبلیغ کند. آمریکا به دو عاملی که یونانیان بدان اصرار می‌کردند، علاقه نشان می‌دهد. یکی کشورگشایی و دیگری اشاعه فرهنگ خود. فراموش نکنیم که آمریکا بیشتر در برابر ملل شرق قرار گرفته تا ملل غرب؛ از این رو جای تعجبی ندارد که به طور دائم تمدن یونانی را که نماد غرب شده را در مقابل تمدن‌های شرقی قرار داده تا اهداف خود را مشروع نمایان سازد. هالیوود که نماد آمریکا است به طور مداوم فیلم‌هایی می‌سازد که یونان را تنها تمدنی نشان می‌دهد که مهد عقل، فلسفه، تفکر و هنر است و دارای آرمان‌های انسانی برای متمدن کردن ملل بربر شرق است و سیستم نظامی‌گری قدرتمندی، همواره یونان را مسلط بر عالم شرق نموده است. این تاریخ سرهم‌بندی شده که حتی در نظر خود یونانیان امروزی هم مردود است در قالب فیلم‌های متعددی خود را نشان داده است؛ از فیلم‌های اخیر می‌توان به «اسکندر کبیر» ساخته اولیور استون و نیز فیلم «300» که باعث توهین و تحریف تاریخ تمدن پارس و ایران شد اشاره کرد.
همچنین کتاب‌های تاریخ تمدن و تاریخ هنر غرب همواره علاقمند به نشان دادن کامل و بی‌نقص تمدن یونانی بوده و هر جا که چیزی به طور واقعی و برای اولین بار منسوب به ملل شرق باشد، آن را با اکراه و بسیار بی‌اهمیت در این کتاب‌ها نمایان می‌سازند. به طور مثال ایده دولت‌شهر در ابتدا در بین‌النهرین ظاهر می‌شود و قوانین شهرنشینی ابتدا توسط حمورابی حاکم بین‌النهرین وضع می‌شود اما همین ایده در یونان بسیار توسط باستان‌شناسان و مورخین مورد تأکید قرار می‌گیرد. دولت‌شهر ارسطو فراوان تحسین و غلو می‌گردد؛ به طوری که با مهم کردن این بخش از تاریخ طوری وانمود می‌شود که قبل از یونانیان تمدن‌های باستانی گذشته چنین ایده‌ای را مطرح نکرده‌اند؛ یا زمانی‌که غرب می‌خواست راه خود را از کلیسا و دین جدا کند و عقل را مبنای بالاتری از دین قرار دهد یک بار دیگر یونان را ملاک کار خود قرار داد. چرا که یونان مهد قوی فلسفه و استدلال بود و هرگز مبانی فکری خود را از مبدأ وحی برداشت نمی‌کرد. همین باعث تفاوت فراوان آن با ملل شرق بود که خاستگاه ادیان و حکمت‌های متعالی فراوانی است‌. از این دست مثال‌ها فراوان است و همین اهمیت تمدن یونان و شناخت آن را ضروری می‌سازد. 
  
فرمان آپولون یکی از خدایان یونانی با عبارت «خودت را بشناس!» که سقراط به هنگام  گفتگو با مردم در نقاط تجمع روزانه‌شان به ایشان می‌آموخت، دیدگاه یونانیان را به طرزی اجتناب‌ناپذیر به دیدگاهی فرد‌گرایانه متحول ساخت.
در تمدن و تفکر یونانی انسان کامل‌ترین آفریده طبیعت و خدایان است؛ از این رو خود خدایان یونانی به شکل انسان و دارای اعمال و رفتار انسانی تجسم می‌شدند. در منظومه هومر نه تنها خدایان با انسان‌ها در آمیختند بلکه همانند آن‌ها رفتار می‌کردند. از این رو در هنر یونانی، پیکره انسان به عنوان یک اصل برتر و متعالی مرتبا تکرار می‌شد. ( ایده‌ال یونانیان)
این انسان محوری در هنر یونانی در بین تمامی تمدن‌های هم‌دوره آن یک استثناء بود. در تمدن ایران و هند و بین‌النهرین و مصر همواره انسان در مقابل الوهیت برتر قرار می‌گیرد و به تنهایی در هیچ جایی ظهور نمی‌کند. پادشاهان به عنوان نماینده خدایان ظاهر می‌شوند که فرمان سلطنت خود را از نیروی بالاتر دریافت می‌کردند. در ایران، شاهان هخامنشی در تخت جمشید نماینده اهورامزدا بودند و بر بالای سر آن‌ها نشان اهورایی دیده می‌شد که به شاهان مشروعیت می‌بخشید. شاهان بین‌النهرین از الهه‌های ماه و خورشید مشروعیت خود را می‌گرفتند و در هنر مصری فراعنه نماینده جهان بالا به روی زمین به شمار می‌رفتند. در هنر هندی خدایان هندو  و برهمنی و بودا به شکل انسان اساطیری و نه مادی و زمینی نمایش داده می‌شدند. بر خلاف همه این‌ها در هنر یونانی، انسان مشروعیت خود را از تفکر و عقل خود می‌گرفت و در هنر به تنهایی ترسیم می‌شد و اشتیاق و جذبه فراوانی به جسم و تناسبات پیکره انسانی وجود داشت.
 

نمونه‌ای از مجسمه‌های انسانی که تا چه حد قدرت و توان یونانیان را در ساختن و پرداختن به پیکره انسانی را نشان می‌دهد.

از بین همه هنرها، مجسمه‌سازی به شکل کاملی می‌تواند زیبایی پیکره انسانی را بنمایاند. از این رو یونانیان این هنر را بیش از بقیه رشته‌های هنری بها دادند و به تکامل رساندند و اساس هنر سه‌بعدی غرب که بعدها به شکل وسیعی مورد توجه قرار می‌گیرد در حقیقت اساس آن، یونان است.
استفاده از هندسه و قواعد ریاضی پیش از فیثاغورس هم در یونان رواج داشت و اندیشه‌های او بر معماری و مجسمه‌سازی یونانی تأثیر گذاشت. همچنین یونانیان نسبت‌های طلایی و محاسبات هندسی را در معماری و مجسمه‌سازی از مصر باستان گرفتند و آن را به حد اعلا رساندند. ساختن مجسمه‌های هم‌اندازه طبیعی انسان قبلا در مصر رواج داشت ولی یونانیان که آن را مورد علاقه خود می‌دانستند آن را کامل کردند. زیبایی‌شناسی که هنر یونانی بر آن استوار شده شامل تقارن و نظم و تناسبات هماهنگ هندسی است.
افلاطون زیبایی را در تناسب می‌دید و می‌گفت‌: اشیاء زیبا جزء به جزء و با دقتی ساخته می‌شوند که تناسب صحیح آن را اندازه‌گیری ریاضی معلوم می‌کند. تقارن و کیفیات اندازه‌، همواره زیبایی را کامل می‌کنند.
پولوکلیتوس‌، بزرگ‌ترین مجسمه‌ساز یونانی بر طبق یک قانون مناسب، کار می‌کرد و اصولی را در مجسمه‌سازی فرمول‌بندی کرده بود که موجب وحدت شکل اثر می‌شدند. می‌گویند پولوکلیتوس پیکره مرد نیزه‌دار را فقط به عنوان یک پیکره نساخته بود بلکه هنر پیکرتراشی را در آن مجسم ساخته بود و ارسطو نیز دو واژه «پیکرتراش» و «پولوکلیتوس» را مترادفاً به کار برده است. یونانیان در پیکرتراشی نیز مانند معماری، تناسب را مسأله محوری می‌دانستند و قانون پولوکلیتوس را تجسم معقولیت آمیخته به تناسب برای پیکرتراشی به شمار می‌آورند.



پولوکلیتوس، مرد نیزه‌دار، اصل یونانی در حدود 450 – 440 ق.م‌، مرمر، بلندی 195 سانتی متر، ‌موزه ملی ناپل

 
در مرد نیزه‌دار، حرکت که تدریجاً در نخستین سال‌های سده پنجم پیش از میلاد به طرزی موفقیت‌آمیز به بیان درآمده بود با استفاده از یک شبکه تناسب‌های تحمیلی، مهار شده است. بدین ترتیب، بدن نیرومند و چهار شانه‌ی مرد نیزه‌دار با آن بالاتنه ستبر و عضلات ورزیده‌اش، به عنوان تجسم کمال مطلوب اسپارتی‌ها از اندام جنگاور یا معادل انسانی‌، نظر ما را به خود جلب می‌کند.
نمونه‌ای از زیبایی ناحیه اسپارت که مورد علاقه دائمی یونانیان بود. جوانان عضلانی و خوش ترکیب که همواره از یک معیار زیبایی‌شناسی تبعیت می‌کنند.
پیکره مرد نیزه‌دار، عقل را مخاطب قرار می‌دهد و باید پیش از آن‌که خود را تماماً به بیننده بنمایاند مدتی طولانی مورد مطالعه واقع شود. گام آرام به جلو، یا حالت معیار پولوکلیتوسی، بر اصل «انتقال وزن» یا «ایستایی متعادل» تأکید می‌کند. آن‌چه ظاهراً یک حالت تصادفاً طبیعی به نظر می‌رسد در واقع نتیجه سازماندهی بغرنج و ظریف بخش‌های گوناگون پیکره است؛ مثلاً ببینید چگونه نقش پای نگهدارنده در دست آویخته بازتاب یافته است تا پایداری ستونی لازم برای مهار کردن عضلات متحرک و پیچاپیچ سمت چپ را به سمت راست پیکره بدهد. از طرف دیگر اگر بخواهیم این پیکره را به زبان علم تشریح «بخوانیم» خواهیم دید که عضلات کشیده و آسوده به طور ضربدری رو در روی یکدیگر قرار دارند (یعنی دست راست و پای چپ آسوده‌اند و پای کشیده نگه دارنده نیز در نقطه مقابل دست راست او قرار دارد که از آرنج خمیده است و در اصل یک نیزه در آن بوده است). بدین سان، تمام بخش‌های این پیکره چنان دقیق با هم ترکیب شده‌اند تا حداکثر تنوع ممکن در چارچوب یک کل فشرده و ثابت فراهم آید. هنرمندی بس ملاحظه‌کار و هوشیار، توانسته است رئالیسم، عظمت ساختمانی و تنوع را در طرحی یکپارچه با هم در آمیزد؛ به طوری که تیزبین‌ترین منتقد نیز اجازه سرزنش او را به خود نمی‌دهد.

پیکر‌تراشی یونانی در ابتدا شامل دو نوع تیپ مجسمه بود که دائما ساخته و تکرار می‌شد و آن پیکره‌های هم‌قد انسان که تیپ مردانه آن جوانی برهنه و ایستاده بود که دستانش در کنار پهلوها و پای چپش اندکی جلوتر از پای راست بود و به این تیپ مجسمه کوروس (‌Kouros‌) گفته می‌شد. در این نوع مجسمه‌ها حرکت در قرار دادن عقب و جلوی پاها در پیکره القاء می‌شد و به این ترتیب هنر یونانی از آن ایستایی و رسمی و خشک بودن پیکره‌های شرقی در مصر و ایران و بین‌النهرین فاصله گرفته و به حقیقت و واقعیت مادی نزدیک می‌شود. تیپ زنانه مجسمه‌های یونانی شامل زن جوانی است که لباس به تن دارد و پاهایش به هم چسبیده و همواره لبخندی به لب دارد؛ این نوع پیکره‌ها را کوره (‌Kore‌) می‌گویند.

 
 
افلاطون و ارسطو هنر را تقلیدی از واقعیت می‌دانستند و هنر یونانی هم به شدت مقلد واقعیت اطراف خود و به شکل طبیعی بود. همه چیز در هنر یونانی مطابق با فیزیک و ماده جهان طبیعی اطراف خود بود و این‌که می‌بینیم بعدها غرب با مبنا قرار دادن آن به هنری کاملا مادی‌گرایانه و حتی فیزیک‌گرایانه می‌رسد جای تعجبی ندارد. چرا که در انحصار قرار گرفتن هنرمند یونانی در ماده و استدلال و تعقل ذهنی در هنر باعث شد که هنر غرب بعدها این حرکت را بیشتر دامن زند و هنر را علمی و تجربی و تابع ذهن مادی‌گرای هنرمند قرار دهد؛ به همین جهت بعدها غرب از بسیاری تجارب آزاد و رها و شهودی هنر شرقی که همواره با عالمی مثالی و روحانی در ارتباط بود، محروم شد.  بعدها هنرمند غربی همانند هنری ماتیس Henri Matisse)‌) و پاپلو پیکاسو  Pablo Picasso)) با دیدن نگارگری‌های زیبای ایران تازه متوجه شدند که چقدر در قید و بند مادی و ریاضی و تجربی خود را گرفتار کرده و هرگز همانند یک نگارگر ایرانی نتوانستند به جهان نگاهی بیاندازند.
از مهم‌ترین مشخصه‌های هنر یونانی طبیعت‌پردازی است. مهم‌ترین رویداد هنر دنیای باستان را یونان رقم زد و آن ساختن مجسمه‌هایی بود که حرکت را وارد این هنر ایستا نمود. مجسمه‌هایی که در حال انجام دادن کاری یا انجام حرکتی بودند. پیکره‌هایی که پاهای‌شان یکی عقب و دیگری جلو بود و گویا حرکت می‌کرد؛ یا مجسمه‌ای که چیزی را پرتاب می‌کرد؛ مانند مجسمه پرتاب دیسک که مشهورترین مجسمه‌ساز یونان یعنی میرون آن را ساخته است.

سوالی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که این همه پیکره مربوط به چه کسانی است؟
اغلب این پیکره‌ها مربوط به خدایان یونان است. یونانیان به خدایان متعددی اعتقاد داشتند؛ مثلا خدای جنگ، خدای عقل، الهه پیروزی و ... . همه این خدایان در اساطیر و اعتقادات یونانیان به شکل انسان‌هایی بودند که همه ویژگی‌های انسانی را داشتند با این تفاوت که جاودانه بودند. پیکر‌تراشی یونانی هم به تبعیت از این تصویر خدایان‌، به بازنمایی اعمال و کردار خدایان خود مبادرت ورزیده است. همین بازنمایی اساطیر و داستان‌های خدایان یونانی بعدها در دوره رنسانس غرب مؤثر واقع شده و تمام عرصه هنری آن دوره تا سبک امپرسیونیسم در نقاشی قرن 19 اروپا را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد به طوری که نقاشی و پیکرتراشی بعدها داستان‌های اساطیری خدایان یونانی را به کرات مورد استفاده قرار می‌دهد. از این رو دانستن و شناختن پیکرتراشی یونان از خدایان و اساطیرشان برای شناخت تمام ادوار بعدی هنر اروپا حائز اهمیت است. 

دو نمونه از مجسمه‌های خدایان یونانی که سمت راست الهه پیروزی است و در سمت چپ یکی از خدایان یونانی که به شدت عاطفه و احساس در حالت او به چشم می‌خورد و این نشان‌دهنده این بود که خدایان یونانی همانند انسان‌های معمولی متأثر می‌شدند.
 
الهه پیروزی کفشش را به پا می‌کند که از طارمی ساخته شده در اطراف معبد آتناالهه پیروزی در حدود 410 پیش از میلاد به دست آمده است. می‌بینیم که چگونه پیکرتراشان در شکل بدن آدمی، استعداد زیبایی‌شناختی خویش را بروز می‌دهند. کارکرد لباده سنگین با تاهای متحدالمرکز، که از طرز چسبیدنش به بدن الهه پیروزی بیننده گمان می‌کند وی در زیر باران خیس شده است.
علاقه به پیکره انسانی و مجسمه‌سازی در یونانیان به حدی بود که در معماری، ستون‌ها را به شکل پیکره یک زن می‌ساختند؛ به طور نمونه می‌توان به نمونه زیر اشاره کرد:
رواق دوشیزگان: رواق جنوبی ارختئوم را بدان علت چنین نامیده‌اند که پیکره‌های ستونی‌اش برجسته‌ترین ویژگی آن هستند‌. پیکره‌های مزبور از سختی کافی برای القای حالت ستونی و درجه انعطاف‌پذیری لازم برای القای حالت اندام‌های زنده به بیننده برخوردارند. تلفیق به طرزی عالی صورت گرفته است. چین و شکن‌های جامه‌های آن‌ها داستان قدرت آرام اندام‌هایشان را باز می‌گوید.
 
 
 
  


رواق دوشیزگان ارختئوم

نتیجه‌گیری :
هنر یونانی دارای کارکرد بسیاری از بابت تأثیر به روی تمامی رشته‌های هنری و فکری بعد از خود به ویژه دوره رنسانس غرب داراست. هنری است که با مطالعه دقیق آن تمام محتوا و جوهره هنر غربی شناخته شده و فهم آن را آسان می‌سازد؛ از این رو مطالعه و موشکافی در آن برای جهان شرق به ویژه کشور ما که تمایل به شناخت هویت خود دارد حائز اهمیت است‌.

چهار نظام تفکری در معماری ایران

معماری اسلامی از شاخصترین و برجسته ترین عناصر فرهنگهای مختلف بهره برد؛ " میراث آنها را گردآوری كرد، اما به گزینش دست یازیده و عناصری را كه برگزیده و نگه داشته بخوبی در خود تحلیل برده، مهر و نشان خود را بر آنها زده و چنان پیچ و تابشان داده است كه دیگر آنها را نمی توان باز شناخت. صدسالی این هنر را كفایت كرده است تا با آثاری كه می آفریند خود را چنان به كرسی بنشاند كه نتوان آثار آن را به هنرهای كهنی نسبت داد كه از ثمره كار آنها توانگر شده است. (18) "

معماری اسلامی؛ افاضه صورت وحدانی نوینی است بر ماده ای كه خود از هنر بیزانس، ایران، هند، و.. گرفته شده است. در این نوع از معماری چهار نوع مفهوم و نظام فكری به نحو شگفت انگیزی در یكدیگر تنیده شده اند:

 

1. صمیمیت، زیبایی، آسایش و استعلا (19)

به دلیل عدم گرایش هنر اسلامی به شمایل گرایی، بیشتر آن بخش از عناصر هنری و معماری اقوام و ملل مختلف مورد استفاده قرار گرفت كه جنبه تجریدی داشت؛ مانند نگاره های متقارن و نقوش اسلیمی و مواردی از این دست كه ماده آنها از حجاریهای دوره ساسانی است. "عدم گرایش به شمایل نگاری از كیفیت آن نمی كاهد، درست برعكس، در اینجا با طرد هر صورتی كه ذهن را به شیی خاصی در خارج از خود متمركز و محدود، و نفس را به یك صورت منفرد متوجه كند، فضای خاصی را می آفریند. عمل تزیین با صور انتزاعی، به واسطه وزن و آهنگ ناگسسته و در هم تنیدگی بی پایان آن برغنای كیفی این فضا می آفریند. (20) "

 

2. وحدت در کثرت

"معنای وحدت در كثرت، به هیچ رو، تكرار، همشكلی و یكپارچگی نیست. بلكه همكاری و هماهنگی اجزاء در رسیدن به یك هدف واحد است... این اصل زیر بنای همه اصول دیگر می باشد. نكته مهمی كه در بیان این اصل باید بدان توجه داشت این است كه "وحدت" تنها یك مفهوم است و نمی تواند به عنوان یك اصل از آن نام برده شود.... اصول باید بتوانند میان چند مفهوم رابطه برقرار كنند و یا رابطه چند مفهوم را تبیین كنند.... این اصل در معماری و هنرهای وابسته به آن به شیوه های گوناگونی متجلی شده است.... ترجمان اصل وحدت در كالبد و فضاهای معماری به یاری اصول زیر بررسی می شود:

الف ـ تأكید بر كانون و مركزیت فضایی ـ كالبدی با گرایش به الگوهای ساماندهی مركزی.

ب ـ تأكید بر جفت سازی یا تقارن و محوربندی فضایی ـ كالبدی.

پ ـ جای گیری فضاهای اصلی ساختمان روی محورهای اصلی آن.

ت ـ جای گیری فضاهای فرعی و ارتباطی ساختمان روی محورهای فرعی.

ث ـ جای گیری فضاهای میانجی و میاندر در دو سوی محورهای اصلی.

ج ـ تأكید بر مركزیت در آرایه سازی ها و نگاره های اسلیمی.

همه اصول یاد شده به گونه ای در پدید آمدن اصل حركت از كثرت به وحدت مؤثر هستند. این اصول گاه از سوی برخی به گونه ای پراكنده و بی ارتباط با هم عنوان می شوند. ولی به گمان ما همه آنها بسیار به هم وابسته و در ارتباط با هم هستند و باید گفت وجوه متعدد یك پدیده هستند

جهان بینی اسلامی، جامع ترین و زیباترین نگاه را به هستی دارد:

توحید در اسلام امری تغییر ناپذیر است و مسلمانان، همواره جهان را صاحب یك خالق می دانند. آنها معتقدند كه مشیت حضرت سبحان بود كه همه موجودات را به عرصه وجود آورد و سرانجام نیز همه چیز در نهایت هدفمندی به سوی او باز می گردند (21). به همین دلیل است كه بینش توحیدی معمار بر همه تدابیر و تحركات ذوقی او چیرگی دارد.

وحدت، رمز هستی و رمز وجود است و قانون ِمحوری هستی به حساب می آید؛ در پرتو چنین بینشی است كه همه صورتها دارای مركزی معین است؛ تا آنجا كه اگر این مركز یا محور از مجموعه بنا اخذ شود كل نظام آن فرو می ریزد، سامان بنا مخدوش می شود و اجزا، آشفته، بی هویت و موهوم می گردند. پس بی سبب نیست كه حیاط، همیشه در مركز بنا قرار می گیرد، كوشك در میان باغ خود نمایی می كند، ایوان در میان نما، " گنبد خانه " در وسط حجم (22)، حوض در مركز حیاط و فواره در میان حوض جای می گیرد. همه چیز از یك نقطه آغاز می شود و به سوی همان نقطه میل می كند. این اعتقاد " از اویی" و " به سوی اویی" كه برخاسته از متن قرآن مجید است (انا لله و انا الیه راجعون) و كوشندگی باطنی انسان به جانب مبدا آفرینش و اشتیاق وافرش به سرور دیدار (23)، در همه تدابیر و تحركات معمار مسلمان پیوسته حضور دارد.

در معماری اسلامی، سیر هنر از باب وجه الرب است و نه وجه النفس. هم از این روست كه نام و امضاء معمار در كار نیست و هرچه هست مستغرق در یاد محبوب ازل است.

"در این وادی خاطر معمار مومن مسلمان، حقانی و حواس ظاهر و قوای باطنی اش، جمله محو خداوند است؛ بر كل نیروهای وجودی اش نوری حكمفرما است كه پیوسته او را به اطاعت از خداوند یگانه جمیل دعوت می كند. او با شوق لقای الهی به سوی علو وجود خودش متصل و به جهان حقیقت وارد می شود (24). آنچه معمار در این وادی انجام می دهد بنوعی اظهار بندگی و گونه ای نیایش است (25). آنان هرگز بدون وضو دست به كار نمی شدند و حتی گاه با لباس احرام و در حال نوعی بی خبری نسبت به جهان مادی ناپایدار، هدیه خود را به درگه حضرت دوست تقدیم می كردند؛ حال آنكه این درست نقطه مقابل روح معماری غربی است كه تنها فردیت خلاقانه معمار محور و مرام كار است (26).

این یك حقیقت مسلم است كه همه آثاری كه دوامشان بر جریده ایام ثبت شده اند همانها بوده اند كه وجود خود را به مبدا كل و یگانه هستی بخش متصل ساخته و از عالم عِلوی با خلوص هر چه تمامتر، علو منزلت خود را تمنا كرده اند و از دامگه كثرت به سوی آرامگه وحدت حركت كرده اند.

تعالیم اسلام بر كل شئون و صور هنری رایج در تمدن اسلامی تاثیر نهاده است و صورتی وحدانی به این هنر داده است. بنابراین همه جلوه های هنری در تمدن اسلامی به نوعی مُهر مِهر اسلام دارند. همچنان كه اشتراك در دین باعث شده تا اختلافات و تعلقات نژادی و سنن باستانی اقوام مختلف در ذیل علایق و تعلقات دینی و معنوی قرار گیرد و همه رنگ دینی را بپذیرند، وجود زبان دینی مشترك هم به این مهم نیرو می داده است.

 

3. سودمندی اجتماعی

 نه تنها معماری که همه گونه های مختلف هنر دینی و به خصوص هنر اسلامی ذاتی درون گرایانه دارند. این درون گرایی به معنی آن نیست که انسان باید از همه تنعم های دنیایی دست بکشد و به رهبانیتی جدای از جامعه روی آورد. از قضا اسلام عقیده دارد که یدالله مع الجماعه و این نکته درخور توجهی در تحلیل محتوای هنر اسلامی است.

اسلام، رهبانیت محض نیست و هرگزچشم به روی مسایل روزمره زندگی مردم نمی بندد و آن را از شئونات اخروی جدا نمی سازد. عارفان این آیین آسمانی هرگز ترك دنیا و امور متعارف زندگی را نمی كنند بلكه به عكس اینان در همهمه جمعیت به چله می نشینند و خلوت گزینی و دوری از جمع را نمی پسندند. در اسلام كسب و كار مایه عبادت و كاسب، حبیب الله و حتی كسی كه برای ارتقاء زندگی خانواده اش تلاش می كند مقامی در شان مجاهد راه خدا دارد. در اسلام میان دین و آخرت جدایی نیست تا آنجا كه دنیا مزرعه آخرت خوانده شده است.

معماری اسلامی براین اساس كوششی است در برآورده سازی نیازهای دنیوی و متداول و حوایج اخروی و لذا به هر دو وجه وجودی مسلمان توجه دارد.

اگرچه مسجد، در نگرش نخستین محل عبادت است؛ اما مكانی برای بحث و فحص در علوم مختلف و جایگاه رفع مشكلات و حل گرفتاریها نیز به شمار می رود. حتی در تاریخ تمدن اسلام به دفعات مشاهده می كنیم كه مدارس و مساجد دو مكان جدا از یكدیگر نیستند و عبادت و دانش در محلی واحد صورت می پذیرفته است و هرگز دیده نشده است كه حركتی اسلامی و فریادی حق طلبانه از مسجد آغاز نشده باشد و یا به نحوی از انحاء با آن پیوستگی نداشته باشد.

مسجد در همه شعبه های حیات اجتماعی و اعتقادی مسلمانان حضوری جدی دارد و به مفهوم راستین کلمه دارای سودمندی های مختلف است. مهمترین این همه در بعد اجتماعی آن ایجاد کننده وحدت اجتماعی و تعامل فکری می باشد.

 

4. تدبیرهای تزیینی خاص

تزیین در هنر دینی به معنی مغفول نهادن معنا و پوشاندن حقیقت نیست (27). هنرمندان این وادی پیوسته در تکاپوی آن بوده اند تا از راه تزیین، وجوه ناپیدای پیام را در خاطره مخاطب بیدار سازند. آنان در این راه به طور پیوسته در اندیشه خلق گونه های مختلف و بکر تزیینی بوده اند. معمار مسلمان در روزگاران گذشته هر پدیده زيبايى را كه در اطراف خويش مى ديد - اگر آن را درخور عظمت و جلال خدا مى يافت - سعى مى كرد تا به هنگام فرصت براى آن جايى در مسجد باز كند.

آنچه مسلم است در طول تاریخ هنر اسلامی، پیوسته شاهد آشكار شدن این سه كار مهم از هنرمند مسلمان هستیم:

- شیفتگی فراوان به نور

- دلبستگی بسیار به رنگ

- توانایی خارق العاده در هماهنگ سازی رنگ

در اوایل قرن چهارم هجری در دامغان، حروف كتیبه ها لعاب داده شده بود. در بناهای مراغه از رنگ برای مشخص كردن خطوط اصلی تزیین استفاده شده است. تكنیك استفاده از رنگ برای مشخص كردن عناصر ساختمانی یا تزیینی - به منظور تاكید بر برخی قسمتهای ساختمان یا تزیین - به صورت یك مشخصه پایدار در قلمرو معماری اسلامی باقی ماند. احتمالا می باید منشا بروز این مهم را در سنت جهانی استفاده از نقاشی به منظور تاكید بر روی برخی جزییات معماری یا تزیینی جستجو كرد. نمونه های متعددی از گچ بری دارای زمینه رنگ آمیزی شده و حتی نقشمایه های تزیینی رنگ آمیزی شده وجود دارد.

اما اگر توضیح اولین استفاده از رنگ از نظر فنی و تاریخی آسان به نظر رسد مرحله بعد از آن را نمی توان به سادگی توضیح داد. در این مرحله تمام سطوح با كاشیهای الوان پوشیده می شد كه هركدام طرحهای مستقل از نیازهای ساختمانی به دست می داد و در كامل ترین نمونه ها تنها كاشی كاری و نه به صورت تركیب باگچ بری یا آجر مورد استفاده قرار می گرفت. انواع این كاشی ها از نظر فنی و مكتب آنها معمولا در تاریخچه كاشی ها مورد بحث قرار گرفته است و شاید گفتگو در این خصوص در اینجا چندان ضرورتی نداشته باشد. اما به طور كلی منشا این تكنیك موضوع بحث هایی بوده است. در بناهای ساخته شده در "قونیه" در قرن ششم است كه برای اولین بار بدل چینی با قطعات ریز كاشی روی سطح وسیع دیوارها به طور كامل مورد استفاده قرار گرفته است. بزرگترین قدرت كاشی تزیینی الوان، تغییر شكل یك تركیب كاملا ساختمانی به تركیبی درخشان بود كه در آن توده های معماری، طرح های تزیینی و رنگ با یكدیگر در می آمیخت در عین آنكه هر یك اصول و ویژگیهای خاص خود را داشت و فضای نابی را برای گفتگوهای عاشقانه انسان با خداوند به دست می داد.

در بناهای تیموری در شرق ایران، كامل ترین موازنه بین عناصر سه گانه تزیین در معماری اسلامی (آجركاری، گچ كاری و كاشی كاری) پدید می آید.

هنرمندان و معماران مسلمان از نقاشی، منبت كاری، شیشه، مرمر و رخام گچی نیز استفاده می كردند اما نمونه های باقیمانده از این تكنیكها آن قدر نیست كه به ما اجازه قضاوت در مورد تاثیر آنها را بدهد؛ گرچه برخی از آنها مانند چوب در رشد تكنیكهایی كه به نحو بهتری حفظ شده اند كاملا اهمیت داشتند.

وحدت در كثرت نقوش، مظهر توحیدِ وجودِ لایتناهی است كه در جهان كرانمند و یتناهی به نمایش درمی آید نه ظهورعالم cosmos آن چنان كه یونانی آن را درك می كند.

این تذكر و مشاهده وحدت در كثرت، به همه آثار هنری عالم اسلامی مُهر و نشان ِ وحدت زده است. طرح ها و نقوش زینتی، گره سازی، طرحهای هندسی، گل نیلوفر، برگ كنگر و بسیاری طرحهای گوناگون دیگر كه در هنر نگارگری و تصویرگری جهان پراكنده اند در هنر اسلامی به گونه ای هدفمندانه و جهت مدارانه مبتنی بر باورهای ژرف توحیدی اند.

هنرمندان و معماران مسلمان به تزیین از دیدگاه اعتقادی خود می نگریستند و آن را در خدمت آفرینش فضای مورد نظر خود به كار می بردند.

به طوركلی هنرمند مسلمان در تزیینات، كمتر از سنگهای قیمتی و فلزاتی چون طلا و نقره استفاده می كند و این امر به نظر می رسد كه بر تراویده از اعتقاد راسخ او نسبت به پرهیز از تجمل دنیوی باشد. برای همین است كه در تمدن اسلامی، سفالینه های لعابدار درخشان جایگزین ظرف های زرین و سیمین ادوار گذشته می شود.

تزیین در اینجا پوشاننده حقیقت و ترفندی برای زیبا نمایی و قلبِ جوهر (ذات) نیست؛ بنابراین با تزیینات دنیایی كه نوعأ به منظور استتار باطن معیوب و اغوای مخاطبان به كار بسته می شود تفاوتهای اساسی دارد. تزیین در اینجا هماهنگ سازی مصالح با فرم كلی می باشد و همچنین ایجاد "طراوت" و "درخشش" در بنا. در تزیینات اسلامی، فریب تصویری و یا تفاخر هنرمند و ابهت آفرینی های كاذب – چنان مد نظر نیست؛ بلكه قصد آن است تا افزون بر فخامت، سكون و سروری كه لازمه عبادتگری است پدید آید.

مقرنس یا لانه زنبوری (كه به آن استالاكتیت stalactite هم می گویند) در اصل بخشی از طاق می باشد كه تاثیر تزیینی سه بعدی ایجاد می كند. مقرنس مجموعه ای دل انگیز از سطوح و احجام متعدداست كه هدف از آن احتمالا ایجاد انگاره ای فضایی برای پیوستن آرام و زیبای مربع پایه به دایره گنبد بوده است (28). این اتصال نمادین آنگاه مورد تحسین بیشتری قرار می گیرد كه بدانیم اجزاء سازنده مقرنس بسیار كم شمار است و این مجموعه بلوروش ِپرشكن ِمواج تنها از تركیب چند عنصر معین و محدود پدید آمده است. با این همه ابداعات تركیبی معمار هنرمند چندان پر مایه و شگفت انگیز است كه خیال و نگاه را در خم و خیزش به جریان و سیلان می افكند

مفاهیم و شالوده سنتی در معماری ایران

درک مفاهیم و شالوده سنت در معماری ایران بدون شناخت و درک محیط فرهنگی و اجتماعی که این مفاهیم در آن رشد کرده و بدون آگاهی از دریافت های اساسی فرهنگ که از قید زمان آزادند میسر نمی گردد و هرگونه برداشت و تاویلی که بی توجه به ریشه های این مفاهیم صورت بگیرد لاجرم در حد سطح باقی می ماند.
جوامع سنتی دریک فضای معنوی زندگی می کنند که هم از لحاظ کیفی و هم از لحاظ کمی جویای همگنی و تناسب کامل است .آفریده های معماری آن چون معماری از جهان بینی تام و کامل مایه می گیرد که نیروی خلاقه انسان را پدید آورده اند وآنرا به سوی غایتی رهنمون می کند که جامعه را بصورت یک محل واحد در می آورد ؛در ورای این وحدت و پیوستگی یک شالوده انکار ناپذیر دیده می شود که تفهیم آن برای درک سنت ایران ضروری است در راستای تعریف سنت پرفسور نصر چنین بیان میکند3:« ... سخن سنت ، سخن از اصول تبدیل ناپذیری ست با منشاءآسمانی و سخن از کاربردشان در مقاطع مختلفی از زمان و مکان ،در عین حال، سخن از تداوم آموزه های خاص و صوری قدسی ست که محمل هایی هستند برای انتقال آموزه ها به انسان و به فعلیت درآمدن تعلیم سنت درون انسان.»
تمدن اسلامی ارائه دهنده نمونه

مبانی رنگ شناسی در معماری

زرد رنگ مثلث و سه گوش است مانند مثلث که گوشه های مختلف و نوک های تیز دارد ، زرد  نمون ه های متنوع دارد و همه
تقریبا" آزار دهنده اند . انواع زرد ها با انواع سه گوشها همسنگی می کنند ، نمونه کامل و بهترین آن زرد طیف خورشید ( کادمیوم میانه ) است که با مثلث متساوی الاضلاع تطبیق می کند . زردهای سبزگین با مثلثهای باز کشیده و زردهای تند آزار دهنده با مثلثهای تند و ایستاده برابرند . ایستایی خط عمود و شکلهای عمودی با رنگ زرد تشدید می شود همچنان که رنگ زرد در مثلث ، تندتر ، متشعشع تر ، آزار دهنده تر و هیجان آور تر است . شعله و شراره از دگردیسیهای مثلث زرد به وجود می آید . هنگامی که زرد در دایره جا گرفته ، از ویژگیهای خود می کاهد و آرامتر شده به سبزی می گراید و نیز شدت(( آبیت )) آبی را هم می کاهد . در مربع بر زینگی تاریک – روشن و زینگی رنگی خود می افزاید و نارنجی فام می شود یعنی از شدت و هیجان وحدت خود کم می کند و متعادل تر می گردد در حالی که در کیفیت رنگی اش هیچ دگرگونی ایجاد نمی شود. سرخ رنگ مربع است . قرمز یا سرخ تیره فام رنگ مستطیل است . قرمز در مستط یل کشیده افقی ، رنگ ( آلیزارین ) و مایل به بنفش به خود می گیرد و در مستطیل عمودی از سردی خود کاسته سرخ می شود یعنی گرمتر و متعادل تر می گردد. در این حال رنگ  ژرانیومیا ماژنتا  ( تقریبا" ارغوانی روشن ) به وجود می آید و حس می شود . رنگ سرخ طیف خورشید ، رنگ مربع است با چهار گوشه راست و چهار پهلوی برابر ، این رنگ در مثلث خصیصه نارنجی پیدا می کند و در دایره بنفش گون می شود . در صورتی که در بیضی قرار گیرد ، خصیصه قهوه ای می یابد ، زیرا قهوه ای رنگ بیضی است و از سرخ و سیاه و یا از سرخ و آبی تیره  ( پروس یاکبالت سیر ) به هنگام هم آمیزی به وجود می آید . در مورد نارنجی ، یعنی آمیزه زرد مادی و سرخ مادی ، باید گفت که با شکلهایی تطبیق می کند که ازبرخورد مثلث و مربع به وجود آمده باشند و ذوزنقه یکی از این گونه شکلهاست . نارنجی نیز در مثلث روشنتر و زردگین و در مربع سرخگین به نظر می آید . سبز در مثلث فعل تر از سبز در مربع است. در مربع حالت اعتدال سرخ به خود می گیرد یعنی در ع ین آرامش بر شدت نیروی محرکه خود می افزاید و آماده دگردیسی می شود .این سبز در دایره ، تیره فام و آبی گین می شود. آبی رنگ آسمان و در عین حال خود گرا و گیرای بیننده است و دایره ، شکلی است دورانی و با چرخش خود بیننده را به درون و مرکزش می کشاند و با آبی توافق کامل دارد . یک آبی روشن در دایره با آبی تیره در یک
 شکل نا مشخص همسنگ است همچنان که آبی تیره در یک مستطیل کشیده به آبی روشن می گراید و در یک مستطیل عمودی به سبز گرایش پیدا می کند . آبی در مثلث سبز گون میشود و فعال می گردد و در ضمن از خشونت مثلث کاسته آن را معتدل می کند. آبی در مثلث مانع تبذیر نیروهایش می شود . آبی در مربع بنفش گون می شود و یا حالت قهوه ای به خود می گیرد (به ویژه اگر آبی گرم باشد ) . بنفش در مربع قرمز گون و در مثلث سرخ فام می شود . قهوه ای رنگی است که در موارد متعدد با بیضی تطبیق داده شده است . بیضی شکل دورانی دو کانونی است که سرد است ولیکن در تضاد با سردی خود است . قهوه ای رنگی است که از  قرمز گرم و آبی گرم و یا هر قرمز با سیاه ایجاد می شود. قهوه ای رنگی چرکین ، ولی نیرومند و پر توان است.

منابع:

مبانی
نظری هنر های تجسمی ( دکتر حبیب الله آیت اللهی )

 
هنر
رنگ نوشته ژوهان ایتن ( ترجمه محمد حسین حلیمی )

 

نور و معماری

نور در فضاهاي داخلي

اگر از نور کامل و طبيعي خورشيد که گستردگي و کيفيت آن قابل مقايسه با نورهاي ديگر نيست صرف نظر کنيم، استفاده از نور آبي مصنوعي و چراغ هاي روشنايي، به نيازي ضروري و هميشگي تبديل شده است.
به خصوص نقش نورپردازي در معماري داخلي بسيار مهم و جذاب مي نمايد. با افزايش کارآيي هاي صنعت برق و امکانات تکنولوژيک مربوط به آن، استفاده از محصولات وابسته به آن نيز رشد چشمگيري داشته است؛ چنانکه بايد اذعان داشت روشنايي، راه را براي يک تحول در شناخت و طراحي معماري باز کرده است. اين محصولات که مشتمل بر انواع چراغ ها و سيستم هاي روشنايي هستند، ابزار اصلي نورپردازي را تشکيل مي دهند. با تنوع اين ابزار، طراحان با مسئله اي مواجه مي شوند و آن انتخاب صحيح وسيله نوري و تعيين محل مناسب براي آن است. چنين مشکلي پيچيده تر از تامين کمي نور است. اگر چه لامپ هاي عريان قادرند نيازهاي کمي نور را به آساني مرتفع کنند، واضح است که جنبه هاي دقيق تامين آسايش و نکات ظريف زيبايي شناسي از عهده اين وسايل ساده برنمي آيد. در حقيقت گره کار در تهيه و تامين نور نيست بلکه تنظيم منابع نوري براي خلق محيط مناسب بصري، مسئله اصلي است.
در بررسي هاي انجام شده پيرامون استفاده افراد از نور و چگونگي نورپردازي منازل مسکوني خود، اطلاعاتي راه گشا به دست آمده است که راه را براي راهنمايي توليدکنندگان، طراحان و نهايتاً استفاده کنندگان باز مي کند يا باعث سوق دادن آنان به سمت استفاده از منابع نوري مطلوب و راهنمايي عموم به استفاده درست از منابع در اختيار مي شود. ابتدا اين نکات را مرورکرده و در ادامه، نکاتي را درباره روشنايي عمومي از نظر مي گذرانيم. افراد مورد مطالعه در اين مبحث در پاسخ به سؤالي در زمينه استفاده از نور عمومي و موضعي در محل زندگي خود اکثراً اذعان دارند که نور عمومي را بيشتر از نور موضعي در محل زندگي خود استفاده مي کنند. 75% افراد، نور عمومي و 25% نيز نور موضعي را مورد استفاده قرار مي دهند. در مورد استفاده از انواع مختلف چراغ هاي روشنايي، بازار خريد و استفاده به ترتيب با 50% و 35% و۱۰% در اختيار چراغ هاي سقفي، ديواري و پايه دار زميني قرار مي گيرد که اين خود مي تواند مويد استفاده بيشتر مردم از نورهاي عمومي در محل زندگي خود باشد. رنگ غالب نورهاي مورد استفاده نيز حکايت از اين دارد که نورهاي با رنگ سرد، بيشتر از رنگ هاي گرم در بين مردم طرفدار دارد. اکثر مصرف کنندگان و خريداران چراغ هاي روشنايي هنگام خريد محصول مورد نظر، اولويت هايي را براي آن مدنظر دارند که زيبايي منبع نوردهنده، کيفيت نوردهي آن، قيمت و نصب و نگهداري آن، به ترتيب از عوامل دخيل در خريد و جذب مشتريان به محصولات است.
در اينجا به بررسي عواملي مي پردازيم که عوامل اصلي در روشنايي محيط هستند. قابليت ديد در ناحيه تامين روشنايي، مهمترين نياز استفاده کننده در محيط است. اين قابليت به عواملي بستگي دارد که به بعضي از آنها اشاره مي کنيم.

ادامه نوشته

نظري به مباني طراحی

 

 

1 - 1 مباني نظري طراحي

منظور از مباني نظري طراحي، مفاهيم و اصولي است كه حاكم بر خطوط اصلي طرح و سازنده ايده هاي آن مي باشد، اين مفاهيم و اصول به همراه ضوابط فيزيكي طرح، نهايتا" تعيين كننده كالبد اثر هنري مي گردد.
در هر اثر هنري منطقا" دو سيماي قابل تفكيك وجود دارد:

- جنبه عيني اثر - جنبه ذهني اثر

سيماي عيني هنر، همان جنبه صوري آن است . جنبه صوري هنر با ماده به عنوان ابزار، سر و كار دارد كه از طبيعت فيزيكي است . پس مي توان گفت اين سيما به طبيعت تعلق دارد و از قوانين عيني طبيعت پيروي مي كند.
جنبه قوانين ذهني هنر محتواي هنر است . محتوا عبارت است از ...

 

ادامه نوشته